جدول جو
جدول جو

معنی ذات الاعین - جستجوی لغت در جدول جو

ذات الاعین
(تُلْ اَ یُ)
رجوع به باریکلومانن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات الیمین
تصویر ذات الیمین
جانب راست، سمت دست راست، دست راست، به راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذات البین
تصویر ذات البین
میان دو تن یا دو گروه، آنچه میان دو یا چند تن باشد از خوبی یا بدی، دوجانبه، دوجانبی، مشترک میان دو تن یا دو گروه، حالت و حقیقت رابطۀ دو تن یا دو دسته
فرهنگ فارسی عمید
(تُلْ عَ)
سلفینون. صریمهالجدی. عنبیه. فلومانن
علت چشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیه گوید: از واسط تا شعشعه سی میل از او تا عیص سی و دو میل، از او تا ذات العین بیست و شش میل از او تا شابیه بیست و شش میل از او تااخادید سی میل... (نزهه القلوب چ بریل لیدن 1331)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ یَ)
سوی دست راست. (مهذب الاسماء). جانب راست. (دهار). دست راست. براست:
هم بتقلیب تو تا ذات الیمین
تا سوی ذات الشمال ای رب ّ دین.
مولوی
، و صاحب غیاث گوید و کسانی که نامۀ اعمالشان بر دست راست آید و مراد از این مؤمنانند
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شَ بَ)
یکی از وادیهای علاه به یمامه است و مخلافی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُسْ سَ)
منزلی است نزدیک مدینه. و بلعمی در شرح غزوۀ انواط گوید: فصل در ذکر خبر غزو انواط: و این غزو را غزو انواطخوانند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حدّ یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد و بمنزلی فرودآمدکه آن منزل را انواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند و از آنجا به مدینه بازآمدند و چون ماه دیگر بود به جمادی الاولی برفت و ابوسلمه بن عبدالاشهل را بر مدینه خلیفه ساخت و علم بدست حمزه داد. و منزلی است بنزدیک مدینه آن را ذات السعیر خوانند پس پیغمبر را صلی الله علیه و سلم خبر آمد که کاروان از این راه نیامد پس بر دست راست از این منزل برفتند و پیاده آمدند بمنزلی که آنجا نیز گذر کاروان بود، هم نیافتند و آنجا درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خوانند بسایۀ آن درخت فرودآمدند پس پیغمبر صلی اﷲعلیه و سلم زیر آن درخت نماز کرد و آنجا دیک پختند و شب آنجا بودند و آن مزگت زیر آن درخت که پیغمبر صلی الله علیه و سلم نماز کرده است و جای آن دیک هست پس دیگر روز برفتند بطلب کاروان شدند بمنزلی دیگر و از آنجا بجائی شدند نامش مسرعه (؟) پس بمنزلی دیگر فرودآمدند نام آن صخرالرماد باز دیگر بجایی آمدند نامش شوب (؟) و از آنجا آب خوردند و باز بصحرا آمدند و اندرآن راه هیچ منزل و هیچ جای آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه همه گشتند و هیچ جای از کاروان اثر نیافتند پس براه راست بازآمدند و باز به ذات السعیر آمدند و آنجا مردمانی بودند از بنی لحم. پیغمبر صلی الله علیه و سلم با ایشان صلح کرد و باز به مدینه آمد اندر ماه جمادی الاخر. و اندر این غزو ذات السعیر بودکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم علی مرتضی را طلب کرد ونیافت و از دیه بیرون شده بود و بزیر خرماستانی خفته و جامه از وی باز شده بود و روی او بخاک اندر رفته و پیغمبر علیه السلام او را بیدار کرد و گفت قم یا اباتراب این لقب بر علی علیه السلام بماند و او بدین فخرکردی و دوست داشتی که او را بدین کنیت خواندندی. عمار یاسر گفت من با علی خفته بودم هم بر آن خاک، چون آواز پیغمبر صلی الله علیه و سلم شنیدم بیدار شدم آن حضرت را دیدم که علی را بیدار میکرد و علی برخاست و پیش پیغمبر صلی الله علیه و سلم بایستاد و پیغمبر به ردای مبارک خویش سر و روی علی را پاک میکرد پس فرمود یا علی اندر این جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا بکشد و بر سرت زخم زند تا این محاسن تواز خون سرت تر شود و پیغمبر صلی الله علیه و سلم پیش از آنکه بغزوها شود فاطمه را به علی علیه السلام داد و فاطمه هنوز سیزده ساله بود و به ماه صفر او را به خانه امیرالمؤمنین علی فرستاد پس از آن بغزوها بیرون شد به ربیع الاول و از این غزوها که آخر جمادی الاولی بازگشت پس چون از این غزوها بازگشت و روزی دو به مدینه بماند مردی بیامد از مکه نام او عمرو بن جابر و به مدینه تاختن کرد و تا حدّ مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو و گوسفند و خر هرچه یافتند ببردند و براه کج به بادیه اندر شدند و به مکه بردندو از مدینه بسه روز در راه بودند و پیغمبر صلی الله علیه و سلم از پس سه روز خبر یافت پس برنشست با جماعتی از مهاجران و از پس ایشان بتاختند تا از حدّ مدینه بیرون آمدند و ایشان را درنیافتند و علم بدین غزو علی علیه السلام داشت پس برفتند تا بسر چاهی رسیدند آنجافرودآمدند و سه روز ببودند و باز به مدینه آمدند
لغت نامه دهخدا
(تُزْ زُ مَ)
میانۀ روزگار. (قاضیخان بدر محمد دهار) ، در زمانی مقدّم
لغت نامه دهخدا
(تُلْعِ)
نام موضعی است. تغلبی گوید:
سألت عنهم و قد سدت اباعرهم
من ابین رحبه ذات العیص فالعدن.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ بَ)
مشترک میان دوتن یا دو قوم. میان دو کس یا دو جماعت، دوجانبه. دوجانبی، دوطرفی. که شامل هر دو جانب بود، اصلاح ذات البین. افساد ذات البین: رسول فرستادیم نزدیک برادر... و پیغامها دادیم رسول را که اندر آن صلاح ذات البین بود. (تاریخ بیهقی). مشایخ بخارا به اصلاح ذات البین برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 162). ملک نوح بعد از حصول رضاء جانبین و حدوث صفاء ذات البین بر اثر وزیر روانه شد. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه). و او را (ابوعلی سیمجور فایق را) به موافقت و مرافقت خویش و اتحاد ذات البین بفریفت و او را در این دعوت سمح القیاد یافت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 55). فایق... ابوعلی را گفت مقصود از ارسال تو بخطۀ جرجانیه و التفاتی که بجانب تو کرده اند، تفریق ذات البین است و آنکه سلسلۀ اتحاد و موافقت ما از هم فروگشایند... (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 126). بخفض جناح ذلت پیش آئی و به استمالت خاطر و استقالت از فساد ذات البینی که در جانبین حاصل است مشغول شوی. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذات العین
تصویر ذات العین
چشمدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الیمین
تصویر ذات الیمین
دست راست، راستکاران که کردار نامه را به دست راستشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
سودا داد و ستد، میانجی، جاور (حال) جاتک میانه دوکس یا جماعت دو جانبه: (باب بیستم - در اصلاح ذات البین و صله رحم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات البین
تصویر ذات البین
((~. بَ))
آنچه میان دو کسی باشد از خوبی و بدی، شادی و اندوه
فرهنگ فارسی معین